فارغ از تخصصی که یک فرد، گروه و یا یک شرکت دارای آن هستند و یا حوزه کاری که در آن فعالیت می کنند. سرویسی که ارائه می کنند ویا محصولی که تولید می کنند. چگونگی یافتن و ترغیب افرادی که به صورت بالقوه، به آن احتیاج دارند در سطح دیگری از اهمیت قرار دارد. به عبارت دیگر، توانایی ارائه ویژگی ها و ارزش های محصولات ( ویا خدمات) در زمان و مکان مناسب به صورتی که برای افرادی که به آن احتیاج دارند جذاب باشد اگر از فعالیت اولیه مهم تر نباشد، کم اهمیت تر نیز نخواهد بود. این فرآیند که از آن به بازاریابی یاد می شود سابقه بسیار طولانی به قدمت بشر دارد و در عین حال با توجه به مقتضیات زمان دستخوش تغییر و تحول شده است. فرآیند بازاریابی به نوبه خود شامل چندین مرحله می باشد، از جمله : انتخاب بازار هدف از طریق انجام عملیات تحلیل و ارزیابی، درک رفتار مشتریان و انجام تبلیغات به منظور ارائه ارزشهای محصول (خدمات) به مشتریان از آنجایی که در این نوشتار قصد بررسی جزئیات فرآیند بازاریابی به شیوه سنتی آن را نداریم در این زمینه به همین مقدار بسنده می کنیم .
به بیان ساده، عدم توانایی در ارائه صحیح و مطلوب داشته ها به مشتریان بالقوه و تبدیل آنها به مشتریان بالفعل (احتمالا دائمی) می تواند تمامی زحمات یک گروه و شرکت را تحت الشعاع قرار دهد وسبب ناکارآمدی هر طرح تجاری شود. از این رو، اختصاص بخش قابل توجهی از بودجه پروژه های اقتصادی به بازاریابی، روندی رایج و مرسوم می باشد. بر اساس پژوهشی انجام شده در میان 6000 نمونه از سراسر جهان در سال 2010، آمار زیر در مورد میزان هزینه صرف شده( از میزان درآمد ناخالص) در بخش بازاریابی و تبلیغات بدست آمده است:
در 58 درصد موارد، کمتر از 5 درصد از درآمد ناخالص صرف بازاریابی شده است
16 درصد از موارد بین 5 تا 6 درصد هزینه کرده اند.
23 درصد بیش از 6 درصد هزینه کرده اند.
2 درصد از موارد بررسی شده بیش از 20 درصد از درآمد ناخالص خود را صرف بازاریابی نموده اند
اطلاعاتی درباره یک درصد باقیمانده در گزارش اصلی وجود نداشته است.
منبع : محمد مرادی کارشناس طراحی وب